...
درها، رازِ کلیدها را میدانند
زنها، رازِ عشق را.
هیچ کلیدی
دری را به "رفتن" باز نمیکند
که پشتِ آن، زنی هنوز عاشق است!
پ.ن:زندگی همهمه ی مبهمی ست هر کجا خندیدیم هر کجا خنداندیم زندگی آنجاست...
بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟
درها، رازِ کلیدها را میدانند
زنها، رازِ عشق را.
هیچ کلیدی
دری را به "رفتن" باز نمیکند
که پشتِ آن، زنی هنوز عاشق است!
پ.ن:زندگی همهمه ی مبهمی ست هر کجا خندیدیم هر کجا خنداندیم زندگی آنجاست...
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر
بهتر است یا عطر؟” قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند
“فقر”. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر خوب
است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را
بیهوش و مدهوش می کند.” عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود:
عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است.
باران که می بارید،
یادت هست؟
قرارمان؟ صندلی کوچک و زرد کنار دریاچه؟
چتر ممنوع؟
یادت نیست، میگویم :
باران که میبارید
قرارمان صندلی کوچک و زرد کنار دریاچه بود
چتر ممنوع بود
حرف ممنوع بود
فقط گاهی، نگاهی،
همه چیز را به باران می سپردیم
قطره ها کارشان را خوب بلد بودند.
امروز هم باران بارید اما . .
آرام ببار بارن
مراقب کودکی باش که
سقف خانه شان
به دعا های مادرش بند است...
-
به کاباره تبدیل شده
خیابان شهرم
باران ساز می زند
پرنده ها می خوانند و
درختان به چه زیبایی
می رقصند...
-
سمفونی شبانگاهم
با زدن سرانگشتان بلوریت
به پنجره ی اتاقم ساخته می شود
باران